loading...
داستان کوتاه | رمان کوتاه
سعید امیدی بازدید : 276 شنبه 14 آذر 1394 نظرات (0)

نام رمان : بسته شده

نویسنده : کالین هوور – مترجم: Sokout_shab کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۲٫۵ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۲۳۴

خلاصه داستان :

مرگ ناهنگام پدر لیکن باعث شد که لیکن ۱۸ ساله را مجبور کند تا برای برادر و مادرش سنگ صبور باشد. ظاهراً به نظر می رسید که از این اتفاق، لیکن محکم و انعطاف پذیر شده است، اما درون او ، از یاس و ناامیدی پر شده بود.
در این زمان ویل کوپر وارد زندگی او می شود. جوان ۲۱ ساله ی جذابی که در همسایگی آن ها زندگی می کند. از لحظه ی آشنایی آن ها، ویل و لیکن وارد یک رابطه ی احساسی می شوند، و ویل امید را در دل لیکن زنده می کند. رفت و آمد های روزانه برای آن ها دردآور می شود طوری که هر لحظه درگیر این موضوع می شوند که یک تعادلی را بین احساسات خود برقرار کنند فقط به این خاطر که بتوانند در کنار هم بمانند، و در این میان رازی وجود دارد که آن ها را از هم جدا می کند…

 

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از Sokout_shab عزیز بابت ترجمه این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

من و کِل (Kel) ، دو تا جعبه آخر رو به ماشین حمل بار بردیم. درو به طرف پایین کشیدم و قفل در رو انداختم، انگاری با بستن این در بر روی تمام خاطرات ۱۸ ساله ام، که در تمامش پدرم حضور پررنگی داشت، قفل زدم.
از زمان مرگ اش ۶ ماه می گذشت. این زمان اونقدری طولانی بود که برادر کوچک ۹ ساله ام تونست با این موضوع کنار بیاد، و دیگه زمانی که ازش تعریف می کردیم، گریه نکنه. اما تا حدی جدید و نو بود که ما مجبور بودیم از عهده شرایط مالی جدیدی که به وجود اومده بود به تنهایی بربیاییم. دیگه قادرنبودیم که تو تگزاس و تو تنها خونه ای که می شناختیم، بمونیم.
مامانم در حالی که کلید خونه رو بهم می داد گفت:
- لیک*، مثل افسرده ها نباش. فکر کنم که از میشیگان خوشت بیاد.
اون هیچ وقت اسم اصلیمو صدا نمی زد. اون و پدرم ۹ ماه تموم بر سر انتخاب اسمم با هم دعوا کردند. مامانم بعد از آهنگ اریک کلاپتون دوست داشت اسمم رو لیلا بذاره، و پدرم بعد از کندی دوست داشت اسمم رو کندی بذاره.
اون می گفت:
- مهم نیست کدوم کندی، من همه اشون رو دوست دارم.
تقریبا سه روزه بودم که اون ها بالاخره مجبور شدند اسمم رو انتخاب کنند. سه حرف از اول کلمه ی خودشونو به روی من گذاشتن که در آخر به اسم لیکن (Layken) تبدیل شد، با این حال هیچ کدوم از اون ها حتی یک بار هم منو به این اسم صدا نزدند.
ادای مامانمو در آوردم و گفتم:
- مامان، لطفا مثل این آدمایی که مستن نباش! من از میشیگان بدم میاد.
مامانم این توانایی رو داشت که کل حرفاشو با نگاهش بزنه. نگاه خیره اش رو متوجه شدم.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 39
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 71
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 2,147
  • بازدید کلی : 57,079